یه مرد
توی آینه یه مردی هست...که چشماشو نمی بنده
همش خیره به دیواره...نه خوشحاله نه می خنده
توی چشماش یه حسی هست...پر از اشکه همش انگار
واسه تسکین این احساس...شده هم خونه با سیگار
نفس هاش زرد دلتنگی...صداش بارون احساسه
یه جوری زل زده انگار...که تصویرو نمی شناسه
همه دنیای اون اینه...یه عالم شعر بی پروا
یه لیوانه پر از مشروب....چه سخته هضم این حرفا
کنار پنجره هر شب...می ره تا عمق نابودی
پریشون خسته از دنیا....عجب اوضاع ناجوری
تو دود و درد و موسیقی...شبا ساکت توی ایوون
براش سمفونیه مرگه....صدای چیک چیکه بارون
توی اینه یه مردی هست...که انگاری ترک خورده
یه احساسه عجیب بد....مثه زخم نمک خورده
رویا سلیمی
11/2/93